زندگی سگی....

بهترین کار را تو کردی شقایق عزیز من...


بیست سال بودن در این دنیا کافی بلکه زیادی است....

به جراتت...به راه و چاه شناسی ات حسودیم میشود دختر....!

چه خوب است که نیستی...چقدر دوست داشتم که بفهمم از چه راهی زندگیت را تمام کردی...


امروز دوباره درباره ی الی را دیدم....سالن سینما سرد بود....درونم سرد...فیلم لرزه به تنم می انداخت...انگار برای بار اول بود می دیدمش... درونم آشوبی برپا بود..استرس شدیدی داشتم تمام روز و در سینما هم....فضای فیلم هم ملتهب و عصبی کننده....


کار تو درست بود شقایق..کار الی هم....

ما اینجا داریم چه غلطی میکنیم؟چرا داریم هی غلط میکنیم؟چه کسی ما را به غلط کردن بی وقفه وا میدارد؟

آن طلایی ترین جمله ی فیلم دارد در گوشم زنگ میزند...

آنجا که احمد به الی گفت: زنم به من گفت یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است....


کاش شهامتت را داشتم شقایق....کاش اراده ات را داشتم الی...

چرت است این حرف که میگویند ترسو ها خودکشی میکنند...شجاع ترین آدمها آنهایی هستند که خودکشی میکنند....که از شناخته ها به ناشناخته ها پناه میبرند....


ما ترسوییم..ما ترسوییم که شناخته های تلخ را میچشیم و به این احتمال نمی اندیشیم که شاید آن ناشناخته ی مرموز شیرین تر از این زهرماری فعلی باشد..


ادامه میدهیم...ادامه میدهیم به تکرار لعنتی این تعفن....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد